.
تـَـنــهــایـــے خـــوبــه…
ولــے ۲ نــَـفـَـرش…!
.
.
.
.
.
تنهایی
تنها سهمی بود که از من دریغ نشد …
.
.
.
.
.
گاهی
“تنهایی”
یعنی خیلیا در
“حدت”
نیستن !
.
.
.
.
.
احمقانه تر از دوست داشتن های یک نفرِه
تنهایی های دو نفره است
.
.
.
.
.
فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند
اما تمام شدنی نیست فصلِ رفتن تو و تنهاییِ من …
.
.
.
.
.
چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد !
.
.
.
.
.
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام
که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . .
.
.
.
.
.
زندگی چه اتفاق غم انگیزیست ،
وقتی تنهاییت سالها از تو بزرگتر باشد . . .
.
.
.
بقیه در ادامه مطلب
.
.
.
تنهایی یعنی آرزوی مرگ کنی
تا حتی شده برای تشییع جنازت یه عده دورت جمع بشن
.
.
.
.
.
دستای من سرده یعنی که من تنهام
یعنی ازت دورم , یعنی تو رو میخوام …
.
.
.
.
.
تنهایی ، شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام
گاهی لباسِ برگ میپوشد و گاهی لباسِ برف اما همیشه هست
.
.
.
.
.
حالا همین تنهایی بى رحم
با من رفیقى دل وفاداره
نون و نمک خوردیم، یه جورى که
دست از سر من بر نمى داره
.
.
.
.
.
دلم خوش نیست غمگینم . . .
کسی شاید نمیفهمد کسی شاید نمیداند . . .
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
عجب احساس زیبایی … ! تو هم شاید نمیدانی … !
.
.
.
.
.
تکان می دهد خانه را سالی که می آید …
سرگرمیِ خوبی ست :
تو عکسِ قابت را و من قاب عکست را عوض می کنم
و آغاز می شود سال تنهایی . .
.
.
.
.
.
من زیر ِ باران!
تو دور میشوی، من خیس!
این دِلبری های ِ بهار است،
نیامده دیوانه می کند
کوچه را از تنهایی…
.
.
.
.
.
نشستم ، خسته شدم ؛ دیگر قایق نمیسازم …
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد ؛
وقتی از تو خبری نیست قایق میخواهم چکار ؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است !
.
.
.
.
.
من از این تنهایی
از این که دیر می آیی
از این که روزی به من بگویی
تو به من نمی آیی می ترسم…
چرا نمی دانی تو چگونه بی تو زمان میگذرد
بارها این را از خودم می پرسم
من می ترسم…می ترسم…
.
.
.
.
.
برای دل خودم مینویسم …
برای دلتنگیهایم
برای دغدغههای خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !
برای دلی که دلتنگم نیست …
برای دستی که نوازشگر زخمهایم نیست …
برای خودم مینویسم !
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !
.