
بر روی دوشم زد
آرام کنار گوشم گفت:
چترت را ببند مگر نمی بینی !!!!!!!!!!!
باران خیلی وقتست تمام شده
وتو هنوز از ترس زیر چتر پنهان شدی
لذت باران را گم کرده ای
نگاه کن
چقدر خسته ای........

دلتنگ که میشوی......
گوش ها منتظر شنیدن صدایت هستند و چشمها بی قرار دیدن لبخندت
و تو مشوش درپی یافتن خلوتگاهی
حتی شده برروی جدول های کنار خیابان ، یا نه گوشه سجاده ات
وحالا خروش سوال های بی مصرف وخفقان تو
انگاربا خود زمزمه می کنی
خدایا چرا مرا لال آفریدی!!؟؟
هیس....... دادگاه جنسش رسمیست ولی حکمش قدیمی
صبر صبر صبر
چیزی دارد تمام می شود
چیزی دارد آغاز می شود
ترک عادت های کهنه
و خو گرفتن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار زندگیش کرده ام
می دانم و نمی دانم