
هر نفس درد است که میکشم
ای کاش یا بودی
یا اصلا نبودی
اینکه هستی
اما کنارم نیستی
دیوانه ام میکند ...
هر نفس درد است که میکشم
ای کاش یا بودی
یا اصلا نبودی
اینکه هستی
اما کنارم نیستی
دیوانه ام میکند ...
داستان برمیگرده به خیلی وقت پیش تر ازاینا،موقعی که من همش ۷ سالم بود و عزیز دردونه دایی محسن.اون زمان هر پنجشنبه دایی می اومد خونه ما و شب بند و بساط شامو برمیداشتیم و با پیکان آلبالویی دایی می زدیم بیرون ،بعد از شام دایی بازم بر میگشت خونه ما و تا نصفه های شب باهم شوخی میکردیم و خوش میگذروندیم،وسطای هفته هم که هرروز با دایی بودم و همیشه تو ماشین منو میذاشت تو بغلش و رانندگی میکرد،هنوز که ........
بقیه داستان در ادامه مطلب...........
یوسف میدانست تمام درها بسته هستند
اما بخاطر خدا حتی به سوی در های بسته دوید،
و تمام در های بسته برایش باز شد
اگر تمام در های دنیا هم برویت بسته بود،
بدو،چون خدای تو و یوسف یکیست..
بعد از اینکه پست ها را خوندی یه لایک مشتی هم بزن ..... نظر هم بدی چیزی ازت کم نمیشه ها