
میمیرم
باز دلم از این هوای نه سرد و نه گرم پاییز گرفت فصل خزان است و من باز مثل همیشه دلم برات تنگ شد بگو کجایی ..
کجا باید دنبال رد پایت بگردم اصلا دلت برای جایی که روزی برای تو" وطن بود تنگ میشه یا نه اصلا دلت برای من تنگ میشه ؟؟؟
دلم می خواست بعد ان همه دل دلی که برای رسیدن به تو"می کردم حالا در اغوشت باشم نه اغوش تو" خیلی برام زیاده حداقل شعر هایی که برایت فرستادم را می خواندی و ته دلت به من می گفتی دوست دارم...
عزیز جانم! باز با من حرف بزن بگو که هنوز دلت پیش منه..کمی انصاف داشته باش قهر نکن ..
چقدر دلم برای روزهایی که تو" در ایران بودی و من دزدکی به عکست نگاه می کردم تنگ شده ..
هر جایی که هستی ارزو می کنم خوش باشی و هرگز به یاد من نیفتی اگر چه دلم برایت تنگ شده برایت ارزوی خوشبختی می کنم..
از صمیم قلب برات می میرم؟!
خیال عاشقی
چیزی که حتی خیال ان هم گریه اور است اینه که تو" با کسی که دوسش داری حرف بزنی و او نشنود اینکه تنها باشی و او روی قلبت پا بگذارد اینکه قلبت را بشکند بدون اینکه خودش بخواهد اما دیگرون انقدر پیش پایت سنگ بیندازند که او باور کند که من دوستش ندارم اینکه او از تو"بیزار باشد اما من به یادش قلبم روزی هزار بار بشکند اما قلب هیچکی حتی تو"برایش نسوزد و حتی بخواهی که فراموشش کنی اما زخم زبانها زخمی که بر دلت است را بسوزاند و اگر چه من تا حد مرگ درد می کشم اما قلبش هر بار سنگتر شود او فراموشت کند و تو"..هر روز از درد تنهایی اشک بریزی...ولی او این را هم نه می داند و نه می بیند و تو"به پایش روزی هزار بار جان می دهی و اینکه بخواهی برای اینکه از دستش ندهی روی او را خط بزنی تا او پیشت بمونه"و افسوس که ماه پشت ابر می ماند وتو"به پای او جان می بازی و نه او نه هیچ کسی نه می داند نه می بیند و نه می فهمد اما اگر روزی گذارت بر مزارم افتاد یک فاتحه برایم بخوان شاید خدا گناه این عشق را ببخشد!!!! واینکه تو "...هر روز که می شود از عشق و هدفمان دورتر می شوی و من...رو سیاهتر از همیشه صدا می زنم خدا را...که ای کاش عاشقت نمی شدم وباز همه چیز برایت فقط یک توهم است نه واقعیت...و تو" پای توهم جان می دهی و باز...و باز همه چیز تکرار می شود...