
هر نفس درد است که میکشم
ای کاش یا بودی
یا اصلا نبودی
اینکه هستی
اما کنارم نیستی
دیوانه ام میکند ...
هر نفس درد است که میکشم
ای کاش یا بودی
یا اصلا نبودی
اینکه هستی
اما کنارم نیستی
دیوانه ام میکند ...
تو فکر یک سقفم، یک سقف بیروزن
یک سقف پابرجا، محکمتر از آهن
سقفی که تنپوشِ هراس ما باشه
تو سردی شبها، لباس ما باشه
محمدرضا شفیعی کدکنی
اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامه مطلب..
داستان عاشقانه بسیار غمگین
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو:
داستان غمگین را در ادامه مطلب بخوانید
فکر نکنی دوری و اینجا نیستی
قلب من اونجاست تو تنها نیستی
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت
کی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم
تعداد صفحات : 2
بعد از اینکه پست ها را خوندی یه لایک مشتی هم بزن ..... نظر هم بدی چیزی ازت کم نمیشه ها