از خودمانی کوچکی بر می گشتیم و من کاملا اشفته بودم.به ادم ها فکر می کردم.به دوست داشتن هایشان.یکبار پرسیده بودم چطوری میشود فهمید فلانی دوستت دارد و جواب گرفته بودم به اندازه ی کارهایی که برایت می کند به اندازه ی همه ی از خود گذشتگی هایش به اندازه ی همه ی اینهاست که میشود فهمید یک نفر چقدر دوستت دارد.
نمی دانم تعریفش چقدر شامل حال قضیه ی دوست داشتن می شود اما فکر میکنم می شود روش حساب کرد.نمیدانم ادم ها بابت دوست داشتنشان چقدر مسئولند کاری را انجام بدهند چقدر باید برای اثباتش تلاش کنند که اصلا لازم است دوست داشتن را اثبات هم کرد؟هیچ کدام را نمی دانم و همه ی اینها اسباب پریشان حالی من است.
یادم میاید به حرف های پ انوقت ها که می گفت . . .
ادامه مطلب را بخوانید...