مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست.
من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد.
در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود.
گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد.
………………..
برای خواندن بقیه داستان آموزنده “دم گاو” روی ادامه مطلب کلیک کنید.