« ننه، ننه، تروخدا به نسیبه چیزی نگی ها. ننه قسمت دادم. بفهمه سکته می کنه زودتر از زهرا می ره… شما؟ هیچی فقط دعا کن.»
مرد از وقتی دستش را جلوی سواری دراز کرد و با گفتن « بیمارستان » روی صندلی جلو نشست، یکریز دارد با موبایل حرف می زند. به لهجه جنوبی. چهره تکیده اش به ۶۰ سال و خرده ای می زند و یک گوشی رنگ و رو رفته ی سونی اریکسون دارد که هی می گذاردش توی جیب سمت چپ پیرهنش، نزدیک قلب. هنوز گوشی به صدای تپش های تند قلب مرد عادت نکرده که دوباره زنگش به صدا درمی آید و مرد با انگشت شستش آن را بالا می دهد و یکریز حرف می زند.
بقیه در ادامه مطلب